در گذرگاه زمان...
در گذرگاه زمان...
خبر آمدنت، میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر، مردمان یمن و مصر وتونس، مردمان لیبی، مردمان بحرین،سوریه، همه عالم به تمنای تو بر خاسته اند، لحظه ی آمدنت نزدیک است. شور و حالی بر پاست

 

هنگامي كه چشمانت را ندارم در تاريكي زندگي مي كنم

و هنگامي كه خنده هايت را ندارم در سكوت

مانند مومني كه كسي خدايش را كشته باشد

من دليلي براي زندگي ندارم ...

به تو محتاجم ...

چون يك درخت به باران چون انسان به فراموشي چون تاريكي به روز

كاري نميتوانم بكنم چون عشق تو بر من غلبه كرده است و من همواره به تو محتاجم ...

براي دانستن اينكه شبها آسمان زيباست براي اينكه بهتر از آنچه هستم باشم براي اينكه بدانم زمان كوتاه است

و من همواره به تو محتاجم ...

 

 

وبلاگ:    http://www.bashshar.loxblog.com/ با نام : عاشیقیزم!!!



نظرات شما عزیزان:

باران
ساعت10:54---18 خرداد 1390
از مطلب ارسالی آقای بشار تشکر فراوان را دارم مطلب بسیار زیبایی بود.

بشار
ساعت9:03---8 خرداد 1390

! خدایا
دوستانی دارم به مانند کوه های سر به فلک کشیده استوار و بزرگوار
رفاقت با آنها شرف است و مصاحبت با آنها ضمانت سلامت
در کنار آنها بودن حق است و فراموشی آنها محال و دعا برای ایشان واجب
خدایا ! پس تمنا دارم همیشه سرافرازشان بدار
دوستشان دارم همیشه دوستشان بدار

تقدیم به مدیر وب و تشکر از محبتی که دارند ...


بشار
ساعت8:59---8 خرداد 1390
من ! خودم ! تنم ! وجودم ! و آنچه هستم ! آنچه می خواهم و آنچه هر چشمی به راه وجودش خیره مانده است ... نیستم !!!
شاید عبث ، شاید تخیل و شاید خیال باشم اما نه مغایر از بیهوده گی ها ...
زندگی احساس است . داغتر از هر شعله سوزنده و مشهورتر از نام هر آدم .مثل کلمه ی سه حرفی در یکی از ستون های جدول جایش خالی است لذا این سه حرف در قلب تو یا قلب من محسوس است ...
عشق و فقط عشق ...
غمی بزرگتر از غم های دیگر ...
دنیا را در چشم هایت می بینم ، زمان را در نگاه هایت جستجو می کنم و عشق و هستی را از کلامت می شنوم ...
خوبی ها و شادی های زمان بی تو برایم جلوه ای ندارد و غم دوری تو ، غم ندیدن تو و حتی غم این که نکند روزی تو را از دست بدهم ...
غمی بزرگتر از این غم دیگر نیست ...
حتی غم ایم که روزی من خواهم مرد ...
دوستت دارم و ...


بشار
ساعت8:58---8 خرداد 1390

نتوانم به تو دل بستن و نی از تو گسستن

نه زبند تو رهایی ، نه کنار تو نشستن



ای نگاه تو پناهم تو ندانی چه گناه است

خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن



تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی

خود بجان خواستم از دام تمنای تو رستن



دیدم از رشته ی جان دست کشیدن بود آسان

لیک مشکل شود این رشته ی مهر تو گسستن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:خدا, عشق, نیاز, توسط آوای خسته ( هانیه )